حالا چرا؟ ( شهریار )
دلواره
... و اینها آرزوست!!!

آمدي جانم به قربانت, ولي حالا چرا؟
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا, چرا

نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل , اين زودتر مي خواستي, حالا چرا؟

 

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام, فردا چرا؟

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا؟

وه كه با اين عمرهاي كوته بي اعتبـار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا؟

شور فرهادم به پرسش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين جواب تلخ سر بالا چرا؟

اي شب هجران كه يك دم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من, لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا؟
 

در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خاموشي شرط وفاداري بود, غوغا چرا؟

 

شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت مي روي تنها چرا؟

 

شهریار ( سید محمد حسین بهجت تبریزی )



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 تير 1390برچسب:, توسط امین حاذقی |